کد مطلب:210990 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:140

امام صادق و علم کلام
در تعریف علم كلام و پیدایش آن قبلا صحبت كردیم و علل ظهو متكلمین را گفتیم اینك با بیان زیر مصداق و مفهوم آن معلوم می گردد شیخ مفید را در ارشاد روایتی نقل می كند كه گفت نزد ابی عبدالله



[ صفحه 70]



الصادق علیه السلام بودم مردی از اهل شام آمد.

فقال انی رجل صاحب كلام و فقه و فرایض و قد جئت لمناظرة اصحابك؟! گفت من از شام آمده ام در كلام و فقه و احكام مطلع هستم می خواهم با اصحاب تو مناظره و صحبت كنم آمدنش از شام و مناظره او با اصحاب و به خود امام گفتن بوی سیاست می دهد و معلوم است از كجا برای چه كار آمده بود.

فقال ابوعبدالله كلامك هذا من كلام رسول الله (ص) او من عندك؟ كلام از سخنان پیغمبر خداست یا از كلام خودت می باشد.

فقال من كلام رسول الله بعضه و من عندی بعضه بعضی از آن سخنان از پیغمبر و برخی از خودم است.

فقال له ابوعبدالله فانت اذن شریك رسول الله (ص) امام صادق فرمود بنابراین تو شریك پیغمبری در كلام فقال لا... گفت نه شریك نیستم.

قال (ع) فسمعت الوحی عن الله پس وحی شده كه سخنانی داری از خودت قال لا - گفت نه وحی هم نشده.

قال (ع) فتجب طاعتك كما تجب طاعة رسول الله فرمود پس واجب است اطاعت تو مانند وجوب اطاعت پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم قال لا گفت واجب نیست كسی از من اطاعت كند.

فالتفت ابوعبدالله الی و قال لی یا یونس بن یعقوب هذا قد خصم نفسه قبل ان یتكلم ثم قال یا یونس لو كنت تحسن الكلام كلمته

این راوی یونس بوده می گوید امام رو به من كرد فرمود این مرد دشمن نفس خودش می باشد اگر با تو نیكو صحبت كرد تو با او مناظره كن - من عرض كردم یابن رسول الله شما نهی فرمودید از مناظره علم كلام و فرمودید و هل لاصحاب الكلام فرمود برخی قابل تنقید است و بعضی قابل انتقاد و این از آن هاست كه مانعی ندارد برای تفهم آمده آنگاه به او فرمود برو بیرون خیمه اصحابی هستند با آنها با هریك می خواهی مناظره كن.

حمران بن اعین - محمد بن نعمان احول - هشام بن سالم - قیس الماصر حاضر بودند و ما همه در اطراف خیمه ابوعبدالله علیه السلام در دامنه كوه نور در مكه جمع بودیم - هنوز موقع حج نشده بود.

امام صادق سر از خیمه بیرون كرد به حمران فرمود با این مرد شامی صحبت كن آنها



[ صفحه 71]



هر یك به هم احتراما حواله دادند و مرد شامی با همه آنها صحبت و مناظره كرد و شرمنده و منفعل شد تا نوبت به هشام رسید شامی از هشام پرسید یا غلام سلنی فی امامة هذا - هشام غضبناك شد گفت بگو بدانم.

هشام - ربك انظر لخلقه ام هم لانفسهم خدا می بیند بندگان را یا هر كاری را برای نفس خود می كند.

شامی - بل ربی انظر لخلقه خدا می بیند بندگان را چه می كنند.

هشام - ففعل بنظره لهم فی دینهم ماذا؟ پس خدا می داند بندگان چه دینی دارند و چه می كنند.

شامی - كلفهم و اقام لهم حجة و دلیلا علی ما كلفهم به و ازاح فی ذلك عللهم مردم به تكلف می افتند و خدا باید برای آنها حجتی و دلیلی بفرستد كه از تكلف نفس بیرون آیند و مواجه با اختلافات و تشتت افكار نشوند.

هشام - چه دلیلی لازم است كه امام و حجت باشد.

شامی - رسول الله - یعنی باید خدا پیغمبری بفرستد كه او نماینده ربانی باشد.

هشام - فبعد رسول الله پس از رسول خدا كی باشد.

شامی - كتاب و سنت.

هشام - آیا امروز كه پیغمبر نیست كتاب و سنت كافی است برای ما؟ اختلاف ما را به اتفاق مبدل می سازد.

شامی - آری - كافی است.

هشام - اگر كافی است من و تو كه از شام آمده ای چرا اختلاف نظر داریم و گمان می كنیم رأی این دو طریق است چرا یك نظر واحد در كار خود اتخاذ نمی كنیم.

شامی - ساكت ماند؟! در فكر فرورفت.

حضرت امام صادق علیه السلام فرمود مالك لا تتكلم چرا سخن نمی گوئی.

شامی - اگر بگویم اختلاف نداریم كه دروغ است اگر بگویم و سنت از ما رفع اختلاف می كند كه اكنون در اختلاف هستیم - از این جهت فكر می كنیم.

فقال ابوعبدالله علیه السلام سله تجده ملیا - فرمود تو از هشام بپرس.

شامی - تو بگو خداوند آیا مردم را به خود وا می گذارد؟!



[ صفحه 72]



هشام - خدا بندگان را به خود وانمی گذارد بلكه به آنها نظر عنایت دارد كه به رهبری هدایت فرماید.

شامی - آیا كسی را برای رفع اختلاف و تعیین حق و باطل معین می كند؟

هشام - آری نمی توان بدون رهبر و كسی كه جامع افراد باشد بشر را واگذاشت.

شامی - آن كس كیست كه بتواند اختلافات را رفع كند و افراد را در یك كلمه متفق و جمع كند.

هشام - او ابتداء امر پیغمبر است كه صاحب شریعت می باشد و رهبر خلق است.

شامی - پس از او؟ كیست؟

هشام - آنكس كه قائم مقام او - و حجت بر خلق باشد.

شامی - پس امروز كیست قائم پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم

هشام - این مردی كه در قبله ما نشسته و ما در محور وجودش دور میزنیم و از علم و دانش و كلماتش استفاده می كنیم یعنی اباعبدالله علیه السلام این همان كسی است كه مردم شد رحال می كنند تا اخبار آسمانها و زمین را از او بشنوند - و آن علمی بود كه از پدرش تا جدش رسول خدا به وراثت دریافته است.

شامی - شامی گفت ما از كجا بدانیم -؟ كه او دارای این علوم است و حجت خدا بر خلق است.

هشام - بپرس هر چه دلت می خواهد از علوم و فنون تا بر تو مسلم گردد.

شامی - راست گفتی اكنون من از او مسائلی می پرسم.

فقال ابوعبدالله (ع) انا اكفیك المسئله فرمود من با یك مسئله منظور تو را تأمین می كنم.

می خواهی تو را خبر دهم از محلی كه موطن و مولد تست و از مبدائی كه حركت كردی و آنچه در بین راه دیدی و منازلی كه طی كردی و آنچه خوردی و خفتی و گفتی و غیره

شامی گفت بگو - بدانم.

امام علیه السلام تمام ماجرای سفر او را از مبدأ تا مقصد بیان فرمود.

شامی صدقت و الله اسلمت لله الساعة



[ صفحه 73]



امام علیه السلام بل آمنت بالله الساعة ان الاسلام قبل الایمان و علیه یتوارثون و یتناكحون و الایمان علیه یثابون

فرمود ایمان به خدا بیاور زیرا اسلام برای وراثت و نكاح و ازدواج است و ایمان است كه مایه ثواب می گردد و تو ایمان بیاور تا به ثواب برسی.

شامی صدقت فانا الساعة اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله و انك وصی الاوصیاء

آنگاه امام رو به حمران فرمود گفت اثر كلام راست و درست این است و به هریك از حاضرین طریق احتجاج و استدلال و تأثیر حسن نیت و خلوص ایمان و ارادت را بیان فرموده تذكر داده - و شیخ مفید می گوید این كار به اعجاز بیشتر شبیه است تا به مناظره.